چون به کام تو نشد دستی در آغوشت کنم می روم تا در غبار غم فراموشت کنم سر در آغوش پشیمانی گذارم ,تا تو را ای امید آتشین , با گریه خاموشت کنم ای دل از این شام ظلمت گر سلامت بگذری صبح روشن را غلام حلقه در گوشت کنم بعد از این , ای بی نصیب از مستی جام مراد از شراب نا مرادی مست و مدهوشت کنم فریدون مشیری تبریک دست خالی مرا با سخاوت بی حدت بپذیر از گل فروشی -لاله رخی- لاله می خرید شب است و لحظه ی حرمان مریم / وطفلی خفته در دامان مریم وجود نازنینش بکر و بی عیب / خدا می داند و وجدانِ مریم مسیح خالق و پیغمبر صلح / گلی خوشبوی از بُستانِ مریم همان طفلی که از روح خداوند / نهالش تنجه زد در جانِ مریم نه دستی بهر تیمار وجودش / نه دارویی که بُد درمانِ مریم دلش در معرض اوهام وحشی/ ولی چون کوه بُد پیمانِ مریم ندای لا تَخَف لا تَحَزنوهآ / زسوی خالقِ سبحانِ مریم شفا بخش دل پردرد او شد / بشد لطف خدا از آنِ مریم بُوَداو روح «جاوید» خداوند / نبشته این چنین فرمانِ مریم وقتي به دنيا ميام، سياهم، وقتي بزرگ ميشم، سياهم، وقتي ميرم زير آفتاب، سياهم، وقتي مي ترسم، سياهم، وقتي مريض ميشم، سياهم، وقتي مي ميرم، هنوزم سياهم... و تو، آدم سفيد، وقتي به دنيا مياي، صورتي اي، وقتي بزرگ ميشي، سفيدي، وقتي ميري زير آفتاب، قرمزي، وقتي سردت ميشه، آبي اي، وقتي مي ترسي، زردي، وقتي مريض ميشي، سبزي، و وقتي مي ميري، خاکستري اي... و تو به من ميگي رنگين پوست؟!!! خدا در بيابان هاي خالي از انسان نيست خدا در جاده هاي تنهاي بي انتها نيست به دنبالش نگرد خدا در نگاه منتظر کسي است که به دنبال خبري از توست خدا در قلبي است که براي تو مي تپد خدا در لبخندي است که با نگاه مهربان تو جاني دوباره مي گيرد خدا آنجاست در جمع عزيزترينهايت خدا در دستي است که به ياري مي گيري در قلبي است که شاد مي کني در لبخندي است که به لب مي نشاني خدا در بتکده و مسجد نيست گشتنت زمان را هدر مي دهد خدا در عطر خوش نان است خدا در جشن و سروري است که به پا مي کني خدا را در کوچه پس کوچه هاي درويشي و دور از انسان ها جست و جو مکن خدا آنجا نيست او جايي است که همه شادند و جايي است که قلب شکسته اي نمانده در نگاه پرافتخار مادري است به فرزندش در نگاه عاشقانه زني است به همسرش بايد از فرصت هاي کوتاه زندگي جاودانگي را جست زندگي چالشي بزرگ است مخاطره اي عظيم فرصت يکه و يکتاي زندگي را نبايد صرف چيزهاي کم بها کرد چيزهاي اندک که مرگ آن ها را از ما مي گيرد زندگي را بايد صرف اموري کرد که مرگ نمي تواند آن ها را از ما بگيرد زندگي کاروان سرايي است که شب هنگام در آن اتراق مي کنيم و سپيده دمان از آن بيرون مي رويم فقط يک چيزهايي اهميت دارند چيزهايي که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند همچون معرفت بر الله و به خود آيي دنيا چيزي نيست که آن را واگذاريم و با بي پروايي از آن درگذريم دنيا چيزي است که بايد آن را برداريم و با خود همراه کنيم سالکان حقيقي مي دانند که همه آن زندگي باشکوه هديه اي از طرف خداوند است و بهره خود را از دنيا فراموش نمي کنند کساني که از دنيا روي برمي گردانند نگاهي تيره و يأس آلود دارند آن ها دشمن زندگي و شادماني اند خداوند زندگي را به ما نبخشيده است تا از آن روي برگردانيم سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسيد: آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟!
Design By : Pichak |